شغل مناسب زندگی تو را متحول می کند!
دکتر معماری:
تو بی عرضه نیستی!
فقط…
جای مناسبت نیستی.
#داستانک_جون_جونی
جون جونی من ، از تاریخ گذشتگان درس بگیرچون در تصمیمات مهم زندگیت کمک زیادی می کند.
در اینجا میخوام داستان زندگی یک انسان از جنس خودت رو تعریف کنم.
آماده ای ؟!
ایان ‘کینگ یک انسان معمولی نبود. وقتی دبیرستان را تمام کرد یک سال دور اروپا سفر کرد. او با نواختن گیتار در حالت ایستاده روی سر مخارجش را تأمین می کرد درتابستان اوایل دهه ی ۱۹۹۰ و دوران دانشگاه بود که همراه دوستی از مرز ترکیه وارد عراق شد، در آنجا با گروهی از کردهای مبارز آشنا شد و در یک جیپ انباشته از مسلسل و موشک انداز دستی در تعقیب و گریزها همراهشان شد و البته چیزی نمانده بود که ربوده شود.
ایان بعداز مدتی ، روزنامه ای ملی برای دانشجویان راه انداخت ولی بعد از انتشار شش شماره بسته شد بعد از آن داوطلب تحقیق برای یک حزب سیاسی شد. ایان که هرگز برنامه ی شغلی مشخصی نداشت، نهایتاً به عنوان کارمند خبره ی سازمان ملل و دیگر سازمانهای بین المللی در امور صلح طلبانه مشغول به کار شد او در برنامه ی معرفی یک واحد پول جدید در کزوو شرکت داشت و به سربازانی که در افغانستان می جنگیدند کمک کرد.
حتی فرصت این را پیدا کرد که یک کتاب فلسفی بنویسد. ضمناً یک سال در سوریه و در جامعه ی تبعیدیهای دمشق تنها پدری بود که در مهدکودک فرزندش حاضر می شد
شغلی مناسب برای زندگی در کنار خانواده
وقتی همسر ایان فرزند دومشان را باردار شد او به این فکر افتاد که دیگر باید کار آزاد نامطمئنش را رها و برای خودش شغل ثابتی در لندن دست و پا کند تا بتواند خانواده اش را تأمین کند او شغلی در سازمان خدمات اجتماعی پیدا کرد و امروز به دولت در خصوص سیاستهای بشر دوستانه ی فراملی مشاوره میدهد او در توصیف حرفه اش با اشتیاق می گوید که موضوعات خیلی جالب و آدم ها بسیار انگیزه بخش هستند و او از تجربیات دست اولش در زمینه ی موقعیتهای تعارض آمیز به خوبی استفاده میکند
رضایت کامل ازخود و شغل
یک سوال از جون جونی ها؟؟ فکر میکنید از خود و شغل رضایت کامل داشت؟
پاسخ خیر است شاید تعجب کنید!
با این حال هنوز یک چیزی هست که ناراحتش می کند و آن این که کارمند خدمات اجتماعی بودن او را تمام و کمال ارضا نمی کند و حس می کند که کار و هویتش برهم منطبق نیست. او می گوید: شغل جالبی است اما برای آدمی مثل من خیلی معمولی است.
این کار مرا ارضا نمی کند صبح ها وقتی سوار مترو می شوم که سرکار بروم با خودم فکر می کنم که من یک مرد چهل ساله از طبقه ا ی متوسط هستم که لباس کار به تن کرده، ام سفید پوستم و در محلهای خیلی معمولی در حومه ی لندن زندگی می کنم بعد از خودم می پرسم کجاست آن آدمی که توی مترو روی سرش می ایستاد و گیتار می زد؟ در ظاهر من انسانی معمولی به نظر می آیم ولی در قلبم خودم را بسیار غیر عادی می دانم.
تناقض کلمه ی سنگینی برای توصیف این وضعیت است، اما به هر حال یک جای کار می لنگد و من در این مقطع از زندگی ام باید وجود این ناهماهنگی را بپذیرم موقعیت من در حال حاضر یک موقعیت بسیار عادی است چراکه بچه های کوچک دارم و تنها نان آور خانه هستم. قصد ندارم شغلم را ترک کنم ولی گاهی اوقات به خودم می گویم: یعنی تا ابد باید به همین کار بچسبم؟
دکتر معماری:
همیشه تصمیمی متفاوت تر و بهتر هست…
پس میتونی نسبت به قبل تصمیم خاصی بگیری…
مگه خودت چته؟!
خواسته های بزرگ / آرزوهای بزرگ
اشتیاق داشتن یک شغل ارضا کننده، شغلی که معنا داشته و تجسم ارزشها، علایق و هویت انسان باشد پدیده ای امروزی است. اگر لغت نامه ی ساموئل جانسون را که در سال ۱۷۵۵ به چاپ رسید باز کنید، اصلا کلمه ی “رضایت» را در آن نمی بینید.
قرنها ساکنین دنیای غرب، چنان گرفتار تأمین نیازهای اولیه ی خود بودند که دیگر مجالی برای اندیشیدن به مقوله ی شغل جالب و ارضا کننده نمی یافتند اما امروز گسترش رفاه مادی، ذهن ما را آزاد کرده است تا توقعات بیشتری از سفر زندگی خود داشته باشیم.
ما وارد عصر جدید رضایت مندی شده ایم عصری که رویای بزرگ آن از پول وثروت فراتر رفتن و به معنا رسیدن است. دیگر داشتن یک شغل آبرومند با مشخصه های قدیمی، امنیت شغلی و درآمد خوب کافی نیست. هنوز هم بازپرداخت وامها اهمیت دارد، اما به چیزی نیاز دارند که عطش درونی شان را فروبنشاند.
آن ها در احساس این نیاز تنها نیستند.
در خلال تحقیقاتم با افراد زیادی از کشورهای مختلف در خصوص مسیر شغلی شان صحبت کردم از کارمندان پراسترس بانک گرفته تا گارسونهای خسته، فارغ التحصیلان مقروض، مادرانی که می خواستند دوباره سر کارهای ثابت شان برگردند و تقریباً تمامی آنها مشتاق داشتن شغلی بودند که ارزشش بالاتر از چک حقوقی آخر ماه باشد.
با این حال برای بیشتر آنها یافتن شغلی ارضا کننده، یکی از بزرگترین چالش های زندگی شان بوده است عده ای به علت نداشتن موقعیت و یا عدم اعتماد به نفس در شغلهای خسته کننده ی خود به دام افتاده و بعضی ها هم بعد از آزمون و خطا بالاخره شغل مورد علاقه ی خودشان را پیدا کرده بودند.
بسیاری همچنان در جست وجوی مطلوب خود بودند و البته بودند کسانی هم که نمی دانستند از کجا باید شروع کنند. تقریباً تمامی آنها لحظه احساس این که این کار، کار من نیست را تجربه کرده بودند. حالا یا در هیئت یک حمله ی عصبی یا یک الهام و یا بالاخره احساسی مرموز که می گفت: “ این جاده آنها را به جایی نمی رساند“.
حکمت این داستانهای تغییر شغل، نه در فراز و نشیبهای ملایم و پایان خوش، بلکه در چالش های شخصی پیچیده و نفس گیر آنهاست.
تجربه های این افراد انعکاس دو آفت جدید در شغل های امروزی است: مرض عدم رضایت شغلی و شیوع عدم اطمینان از چگونگی انتخاب شغل مناسب.
در تاریخ هرگز به این اندازه با عدم رضایت شغلی و بلاتکلیفی برای حل این معضل روبه رو نبوده ایم
مطالعات بی شماری در غرب نشان می دهد که حداقل نیمی از نیروی کار از شغل خود راضی نیستند. یک تحقیق در کل جوامع اروپایی نشان داد که ۶۰ درصد افراد چنانچه امکان انتخاب مجدد می یافتند شغل دیگری را انتخاب می کردند.
در دو دهه پیش که آمارگیری در ایالات متحده ی آمریکا آغاز شد، رضایت شغلی در پایین ترین حد خود قرار داشته است؛ ۴۵ درصد.
در کنار این آمارها باید به مرگ مفهوم «شغل مادام العمر» که یادگار قرن بیستم است نیز توجه کرد. امروزه به جای آن قراردادهای کوتاه مدت، شغل های وسوسه کننده اما نامطمئن که نهایتاً چهار سال دوام دارند، ما را وا دارمی کند که علی رغم میل مان، دست به انتخاب های بیشتر و بیشتری بزنیم.
انتخاب شغل دیگر صرفاً به معنای انتخاب جاهلانه ی یک نوجوان کک و مکی یا یک جوان بیست و چند ساله ی حیران نیست بلکه معمایی است که ما در سراسر زندگی شغلی مان با آن روبه رو هستیم.
درست است که اشتیاق داشتن شغلی ارضا کننده تمام زندگی ما را تحت تأثیر قرار داده است ولی آیا واقعاً ممکن است که بتوان شغلی یافت که در آن کامیاب شد و احساس زنده بودن کرد؟ آیا این آرزویی خیال پردازانه نیست که تنها نصیب افرادی خاص می شود که امتیاز تحصیلات متفاوت را دارند ثروتمندانی که می توانند خطر کنند و یک مرکز یوگای مادر و فرزند باز کنند یا این که آن قدر دوست و آشنا دارند که بتوانند آنها را به شغل آرمانی شان برسانند؟
در مواجهه با این سؤالات دو طرز تفکر وجود دارد؛ اولی، تفکر پوزخند و تحمل» است. این رویکرد میگوید که ما باید توقعات خود را کنترل کنیم و بفهمیم که شغل برای بیشتر آدمها ـ از جمله خود ما ـ غالباً نوعی جان کندن است و خواهد بود.
رویای اغوا کننده ی رضایت شغلی
رویای اغوا کننده ی رضایت شغلی را فراموش کن و پند مارک تواین را به خاطر بیاور؛ کار شر واجبی است که باید از آن دوری کرد. از دوران بردگانی که تحت زور و اجبار اهرام مصر را برپا کردند تا قرن بیست و یکم و روزگار کارهای ملال آور و کم درآمد خدماتی، داستان شغل همواره داستان سختی و ملالت بوده است.
این تاریخچه خود در معنای واژه ی کار مستتر است معادل روسی کار، کلمه ی robota است با خود از ریشه ی rab به معنای برده گرفته شده است.
کلمه ی لاتین labor به معنای فعالیت طاقت فرسا و بیگاری است و معادل فرانسوی آن travail از نام tripalium گرفته شده که نام ابزاری برای شکنجه بوده است. بنابراین میتوان عقیده ی مسیحیان اولیه را پذیرفت که میگفتند؛ کار، یک بلاست؛ مجازاتی است برای گناهی که آدم در بهشت مرتکب شد و پس از آن خداوند انسان را محکوم به کسب روزی با عرق جبین کرد.
اگر انجیل کتاب آسمانی شما نیست میتوانید نگاهی به اعتقادات پیروان بودا بیندازید که می گوید زندگی جز رنج نیست.
متفکر بودایی، استفن بچلو می نویسد: غم و اندوه از آنجا ناشی می شود که انسان می خواهد زندگی غیر از این باشد که هست پیام رویکرد «پوزخند و تحمل» این است که ما باید «ناگزیر» را بپذیریم و مادام که نیازهای مادی ما مرتفع می شود و زمانی خارج از ساعات کاری برای پرداختن به علایق مان برای ما می ماند با هر شغلی بسازیم بهترین راه برای محافظت از خودمان در برابر مبلغان خوش بین رضایتمند این است
که فلسفه ی پذیرش و تسلیم را در خود تقویت کنیم و به رویای یافتن شغلی معنادار دل نبندیم اما من امیدوارترم و رویکرد دیگری را برای انتخاب شغل می پسندم؛ رویکردی که یافتن یک شغل معنادار و انگیزه بخش را ممکن می داند، افق دیدمان را وسعت می بخشد و احساس انسان بودن بیشتری به ما می دهد.
جون جونی من، همان گونه که در طرز لباس پوشیدن و انتخاب ترانه ای که به آن گوش می دهیم در پی ابرازشخصیت خود هستیم در انتخاب شغل نیز به دنبال فعالیتی می گردیم که ما را آن چنان که هستیم و میخواهیم باشیم تعریف کند بله …آخه من با احساسم زنده ام…
هزار درد بیکاری و بی پولی / نویسنده : دکتر معماری
البته کاملا” درک میکنم و حق میدهم به کسانی که در اجتماعی با فقر و تبعیض دست به گریبانند، شاید هرگز فرصت نیل به این مقصود را نیابند که این قابل درک است. وقتی می کوشیم خانواده ی خود را با حداقل درآمد حمایت کنیم یا زمانی که در دوران رکود اقتصادی در صف های طویل پشت در مرکز شغل یابی شهرمان به انتظار می ایستیم فکر کردن به شغلی انگیزه بخش امری لوکس و تجملی به حساب می آید اما برای بیشتر آدم های ثروتمندی که در غرب زندگی می کنند، اندیشیدن به شغلی ارضا کننده به هیچ وجه تفکری آرمان شهری محسوب نمی شود. سختی های دورانهای گذشته پشت سر گذاشته شده است.
امروزه بعید است که صبح از خواب بیدار شویم و هیچ انتخابی جز ده ها ساعت کار در شرکت ها، مسافرکشی و ادمین فضای مجازی و…نداشته باشیم. در ادامه خواهیم دید که چطور طی صد سال گذشته افق انتخاب شغل گسترده شده و دورنمای جدیدی از امکانات هدفدار پدید آمده است. بله مانع برداشته شده است و در مقایسه با نسل گذشته ما امروز توقعات بیشتری از شغل خود داریم.
یک سوال از شما جون جونی ها؟؟
وقتی کسی این سؤال کرخ کننده را از ما می پرسد که چه کار میکنی چه حالی بهت دست میده؟
کاش بتوانیم پاسخی قدرتمند به او بدهیم، پاسخی که نشان دهد زندگی خود را صرف کار ارزشمندی می کنیم، نه آنکه عمرمان را برای انجام دادن شغلی هدر میدهیم که در پایان جز تلخ کامی حاصلی برای مان ندارد.
پوزخند میزنی و تحمل می کنی؟
حرفش را هم نزنید جون جونی ، من هستم برای آنهایی که در آرزوی یافتن شغلی به وسعت روح خود هستند، شغلی که فراتر از صرفاً یک کار برای پرداخت صورت حساب هاست. ما اینجا هستیم که همراهی خوب و بدردبخور باشیم برای آن که مسیر شغلی خود را جهتی تازه ببخشید و کار و کیستی خود را به هم نزدیک تر سازید…مگه خودت چته؟
دکتر معماری:
تو بی عرضه نیستی!
فقط…
جای مناسبت نیستی.